25 ماهگی عشقمممممممممممم
مدت زیادیه که درست و حسابی ننوشتم. خدا رو شکر کارها رو غلطتک افتاده و من و تو روزهای فرد می ریم مطب. تو خیلی دوست داری مخصوصا خاله هایی رو که اونجا هستن. خاله مژگان رو هم از همه بیشتر خلاصه سرکارهم که می رم شما می یای البته شکایتی نیست ها چون خانم صمدیان تاکید کرد شما تا 3 سالگی مهد نری. اتفاقا خیلی خوشحالم تو باهام می یای. فقط می ترسم بهت سخت بگذره. البته بگم اون ساعت مهدی هم باز نیست وگرنه شاید وسوسه می شدم بذارمت مهد حرف زدنت دیگه کاملا مثل آدم بزرگا شده. چند روز پیش عمو پرسید خانواده خوبن؟ گفتی: خدا رو شکر یکبار سر صبح ساعت 5 بود اومدی تو اتاق ما می گی من بیدارم شماها خوابیدین پشت تلفن با همه حرف نمی زنی فقط وقتی ...
نویسنده :
سمیرا
0:08